ورود خمینی به عرصه سیاست، از همان آغاز با مواضع آشکار ضد اسرائیلی همراه بود. نخستین نمونههای این دشمنی را میتوان طی مخالفت او با «انقلاب شاه و ملت – انقلاب سفید» مشاهده کرد. در جریان اعتراض به لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی (۱۳۴۱–۱۳۴۲)، خمینی بارها به «نفوذ اسرائیل در ایران» اشاره کرد. در سخنرانی معروف ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسه فیضیه قم گفت: «اسرائیل نمیخواهد قرآن در این کشور باشد… امروز ما تحت سلطه اسرائیل هستیم. اقتصاد ما به دست صهیونیسم بینالملل افتاده است.» (منبع: صحیفه امام، جلد ۱، صفحه ۲۸۷) اما ریشههای این خصومت به قرنها پیش به دوران قدرت گرفتن محمد در مدینه، زمانی که نزاع با قبایل یهودی به بخش جداییناپذیر از تثبیت قدرت محمد پیامبر اسلام تبدیل شد.
پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و بهقدرت رسیدن خمینی، این نگرش ضد یهودی به ستون فقرات سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی تبدیل شد. نظام نوپا، دشمنی با اسرائیل را از سطح شعار به سطح راهبرد ارتقا داد و دههها منابع مالی، انسانی و طبیعی ایران را صرف این نبرد اعتقادی و سیاسی و ضد منافع ملی ایران در قالب جنگهای نیابتی گسترده در منطقه با حمایت از گروههای تروریستی نیابتی خود در لبنان، فلسطین، عراق، سوریه و یمن کرد.
هیچ نهاد و هیچ فرماندهای دیگر نمیداند چه چیزی افشا شده و چه چیزی باقی مانده است و به چه کسی میتوان اعتماد کرد. این فروپاشی امنیتی، بیش از هر حملهای، نظام را در برابر مخالفان داخلی و خارجی ضربهپذیر کرده و زمینه را برای گذار و نابودی آن هموارتر کرده است.
سرانجام، در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، اسرائیل با یک عملیات پیشدستانه برای جلوگیری از دستیابی رژیم اسلامی به سلاح اتمی، حمله نظامی مستقیم به جمهوری اسلامی را آغاز کرد. این عملیات نه تنها به زیرساختهای نظامی و فرماندهی سپاه پاسداران ضربات سنگینی وارد کرد و بسیاری از فرماندهان مهم حکومت اما مخرب و مضر برای ایران را از میان برداشت، بلکه پیامدهای بسیار عمیقتری داشت. مهمتر از ضربات فیزیکی، فروپاشی کامل ساختار امنیت اطلاعاتی جمهوری اسلامی بود. با افشای گسترده اطلاعات محرمانه، نفوذهای چند لایه در سطوح فرماندهی و لو رفتن ارتباطات حساس، عملاً اعتماد درونساختاری از هم گسست. هیچ نهاد و هیچ فرماندهای دیگر نمیداند چه چیزی افشا شده و چه چیزی باقی مانده است و به چه کسی میتوان اعتماد کرد. این فروپاشی امنیتی، بیش از هر حملهای، نظام را در برابر مخالفان داخلی و خارجی ضربهپذیر کرده و زمینه را برای گذار و نابودی آن هموارتر کرده است.
جمهوری اسلامی مرده است. اکنون حتی خوشبینترین حامیان آن، از جمله اصلاحطلبان که همچون انگل به این نظام وابستهاند، ناگزیر شدهاند نه فقط برای نجات و استمرار حکومت، بلکه برای دوران پس از آن نیز به دنبال چاره باشند. اصلاحطلبان، بیش از دیگران از این فروپاشی اجتناب ناپذیر احساس خطر میکنند. این جریان اکنون میکوشد با ارسال پیامهای غیرشفاف و ارائه طرحهایی مبهم، گذار از جمهوری اسلامی را مدیریت کرده و همچنان سهمی از قدرت آینده را حفظ کند. همچنان با تاکتیک مصادره و انحراف کنشهای مردمی، ایده برگزاری رفراندوم تعیین حکومت که توسط ایرانشهریار رضاشاه دوم چند دهه است که پیگیری میشود را از دهان یکی از مهرههایی که برای روز مبادا سالهاست نگهداری میکند، در بوق پروپاگاندا کرده است.
بیانیه اخیر میرحسین موسوی، با تاکید بر برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس موسسان، یکی از همین تلاشهاست. بیآنکه سازوکار اجرایی، نهاد برگزارکننده یا ناظر بر این فرآیند مشخص شود، این بیانیه راهی برای بازگشت اصلاحطلبان به عرصه قدرت پس از فروپاشی جمهوری اسلامی میگشاید در حالیکه همینک با دولت پزشکیان در دل جمهوری اسلامی، بر سفر انقلاب حضور دارند.
بیانیه اخیر میرحسین موسوی، با تاکید بر برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس موسسان، یکی از همین تلاشهاست. بیآنکه سازوکار اجرایی، نهاد برگزارکننده یا ناظر بر این فرآیند مشخص شود، این بیانیه راهی برای بازگشت اصلاحطلبان به عرصه قدرت پس از فروپاشی جمهوری اسلامی میگشاید در حالیکه همینک با دولت پزشکیان در دل جمهوری اسلامی، بر سفر انقلاب حضور دارند. هدف آن است که گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری اسلامی جدید با حضور همه الیگارشهای ۵۷ی تضمین شود.
ترکیب امضاکنندگان حامی بیانیه موسوی، از چهرههای تکراری و فرزندان مسئولان گرفته تا افراد مرتبط با انقلاب ۵۷، نشاندهنده شکلگیری نوعی همگرایی میان نسلهای مختلف و بازماندگان دوره انقلاب ۵۷ است. از دختر صادق خلخالی (جلاد خمینی) تا فرزند شیخ محمد کاظم گلرو (خبرچین خامنهای) و یا مهرانگیز کار، فخرالسادات محتشمیپور، حسین دباغ، سروش دباغ، مرتضی الویری، مصطفی تاجزاده، هاشم آقاجری و… همه در صف حامیان بیانیه قرار گرفتهاند. اگر فهرست امضاکنندگان را درست بدانیم، میتوان ادعا کرد که آنان یا سازندگان این حکومت بودهاند یا ساختهشدگان آن.
این بیانیه، همانگونه که انتظار میرفت، با واکنش منفی گستردهای از سوی فعالان مخالف جمهوری اسلامی روبهرو شد. برای بسیاری از مخالفان، اصلاحطلبان بخشی از حکومتند، نه اپوزیسیون آن، و بازگشت آنها به قدرت چیزی جز تکرار تجربه تلخ گذشته نخواهد بود.
در این میان، باید به نکتهای کلیدی توجه داشت که مخالفت با اینگونه بیانیهها یا سایر کنشهای مشابه، بههیچوجه بهمعنای نادیدهگرفتن ریزش نیروهای حکومتی یا نفی ضرورت سیاست جذب حداکثری مورد نظر رضاشاه دوم نیست. ما ملتی با حدود نود میلیون نفر جمعیت هستیم که بخش فعال آن میتواند بهعنوان سرمایه اجتماعی گفتمانهای سیاسی عمل کند. هدف باید جذب این سرمایه اجتماعی برای گفتمان یگانه چارهساز جنبش پس گرفتن ایران، از میان طیفهای سیاسی باشد، نه تلاش برای مجاب یا جذب صاحبان گفتمان متضاد، روایتگران یا ابزارهای تبلیغاتی آنها.
در این پیچ و خمهای نهایی گذر از جمهوری اسلامی، باید انتظار داشت که تمام نیروهای پلیدی که فتنه ۵۷ را بر علیه حکومت ملی برپا کردند برای حفظ و حراست از غنیمت خود به میدان بیایند و همه مهرههای پیدا و پنهان حکومت فعالتر شوند. ما شاهد شکلگیری دوباره دو جبهه نهایی ایران و ضد ایران هستیم و هر شهروند ایرانی موظف است هوشیارانه انتخاب کند در کدام سمت تاریخ خواهد ایستاد.
به بیان دیگر، منطقی نیست که گفتمان براندازی به دنبال جذب افرادی چون محمد خاتمی، میرحسین موسوی یا مصطفی تاجزاده باشد. این افراد در ساختار حکومت جمهوری اسلامی مسئولیت داشتهاند، در جنایات و تصمیمهای فاجعهبار آن شریک بودهاند و باید در پیشگاه ملت پاسخگو باشند. با این حال، نمیتوان و نباید مانع جذب و گفتوگو با شهروندانی که روزی به این چهرهها اعتماد کردهاند یا اصلاحات را راهحلی برای مشکلات کشور میدانستند، گردید. آنچه اهمیت دارد، گشودگی به روی مردم است نه بازیگران پیشین قدرت.
از اینرو، گفتمان براندازی جمهوری اسلامی نیازی به جذب چهرههایی مانند موسوی، تاجزاده، نرگس محمدی یا فائزه هاشمی ندارد، کسانی که بههر نحو در تولید این وضعیت و یا استمرار آن نقش داشتهاند. اما باید از سرمایه اجتماعی پیرامون این افراد بهره برد تا جنبش ملی برای بازپسگیری ایران بتواند پیروزی خود را تضمین کند. استراتژی ما گسترش سرمایه اجتماعی با جذب مردم است، نه چهرههای تکراری و امتحان پس داده مردود.
در این پیچ و خمهای نهایی گذر از جمهوری اسلامی، باید انتظار داشت که تمام نیروهای پلیدی که فتنه ۵۷ را بر علیه حکومت ملی برپا کردند برای حفظ و حراست از غنیمت خود به میدان بیایند و همه مهرههای پیدا و پنهان حکومت فعالتر شوند. ما شاهد شکلگیری دوباره دو جبهه نهایی ایران و ضد ایران هستیم و هر شهروند ایرانی موظف است هوشیارانه انتخاب کند در کدام سمت تاریخ خواهد ایستاد.
در کنار هم ما ملت ایران میتوانیم بر این بربرهای متوحش ضد ایرانی پیروز شده و حق حاکمیت خود را از الله و آیت آن پس بگیریم.
پاسخی بگذارید