اپوزیسیون حکومت اسلامی چیره بر ایران، در برآیش خود پیوسته از پیچهای سختی گذشته است تا به آنچه که امروز هست برسد. اما هنوز نیرویش به اندازهی سرنگون نمودن حکومت ثروتمند و خطرناک ملایان نرسیده است. تلاش و رایزنی بسیاری در سالهای گذشته انجام شده است تا راهی برای پیروزی به دست بیاید، ولی جمهوری اسلامی همچنان برکار است. یکی از ایدههایی که در تمام این سالها شنیده و گفته شده است، همه با هم است. بسیاری از گروهها و افراد نیز بارها به آن پرداختهاند و از روی خیرخواهی همه را به رها نمودن وابستگیهای سیاسی و همکاری برای سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی، فراخواندهاند.
اما دستاندرکاران حزب سکولار دموکرات ایران که در پیگیری و پژوهش برای یافتن راهی برای همه با هم بودند، دریافتند که چنین خواستی از بنیاد ناشدنی و انجام ناپذیر است. این دو دلیل ساده اما ژرف دارد:
۱. همراستا نبودن خواست گروههای سودبر
۲. پیدا نبودن معیار و اندازه حقانیت نهادهای نمایندگی گفتمانی
درباره هر دو دلیل پیشتر در مقالههایی نوشتهام و از بازنویسی آنها میگذرم.
همینجا دو نکته را روشن نمایم:
یکم: همهی گروههای اپوزیسیون، حتا حزب من، چیزی بیش از نهادهایی که گفتمانی را نمایندگی میکند نیستیم. کاری که انجام میدهیم تلاش برای دامن زدن به گفتمان سیاسی اجتماعی و یادآوری و پیگیری خواستهای بخشی از جامعه است که گمان میکنیم صدای آنها هستیم. بر همین بنیاد شعار گروههایی که خود را نماینده رسمی و مطلق همه یا بخشی بزرگی از جامعه میدانند ناپذیرفتنی است.
دوم: دامن زدن به چالش چگونگی ائتلاف و همکاری پس از در میان نهادن استدلالهای فراوان و سنجش روشهای گوناگون در پایان به معیارهای درستی برای انجام بهترین کار دست خواهد یافت، بنابراین اگرچه شاید برخی نمیتوانند این را بیرون از کشمکشهای گروهی ببینند، برای من چالشی اندیشهساز است.امروز اپوزیسیون حکومت اسلامی، بر سر یک دوراهی استدلالی و منطقی قرار گرفته است که چه از نگاه سازمانیابی و چه از نگاه کیفی به دموکراسی، بسیار راهبردی است. واشکافی چرایی همه با هم و یا همسرشتها با هم، بخشی از راهیابی به نیک بختی و یا تیره روزی در آینده خواهد بود.
رفتار جامعه سیاسی ایران در زیر فشار تاریخ سیاسی ایران ریخت یافته است. انقلاب مشروطه، حزب توده، جنگ دوم، اشغال آذربایجان، بیست و هشت مرداد تا انقلاب پنجاه و هفت و شوک ناشی از آن تا سالها همه را سردرگم کرده بود. ساختار نیافتگی اندیشهی سیاسی از بزرگترین کاستیهایی بود که اپوزیسیون در سالهای پس از انقلاب با آن دست به گریبان بود. گروههای چریکی و تروریستی که پیرامون ایران آواره بودند، نیروهای سلطنتطلب که به دوران توسعه اقتصادی پر شتاب گذشته و رویای برجسته بودن ایران با شاهزادهی جوان میاندیشیدند، نیروهای کمونیستی نیز در آرزوی کامیابی شوروی و چین در ایران و رشد غیر سرمایه داری بودند. زندهیاد شاپور بختیار نیز حقانیت نخستوزیری را به کار میبرد و پیگیرانه به دنبال راهی برای فشار بر حکومت اسلامی و سرنگونی آن بود. در دهه هفتاد خورشیدی سه رویداد بزرگ پیش آمد و جامعه سیاسی ایران دگرگون شد:
۱. فروپاشی شوروی و از بین رفتن پیمان ورشو و پایان جنگ سرد
۲. شکست سنگین صدام از ائتلاف و دگرگون شدن رفتار و روش گروههای چریک و خطرناک ایرانی در رویارویی با آنچه در آن گرفتار بودند.
۳. روبرو شدن با پدیدهای به نام خاتمی و اصلاحات.
بنابراین این بهانه که اپوزیسیون در چهل سال گذشته هیچ کاری نکرده است، به روشنی ناشی از اندازهگیری و برآوردهای نادرست است. بماند که کسانی که این ایراد را میگیرند که یا خودشان هیچ کاری نکردهاند و یا سنگ راه دیگران بودهاند.
از نگاهی دیگر گویا یک مارشال دوگل ایرانی داشتهایم که با پشتیبانی بی دریغ متفقین، هنوز نتوانسته پس از چهل سال نیروهایش را در نرماندی پیاده کند!
همه با همیها یک سان و همانند نیستند و دو بخش از آنها را تا کنون شناختهام، کسانی که به راستی به دنبال همبستگی همهی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی با هم هستند. اما گروه دیگری همه با هم را شعار خود میدانند و همه گونه شرط و پیششرط را برای همکاری در میان میگذارند، ولی از به پیش کشیدن هرگونه روشمندی در همکاری فرار میکنند.
با آنچه در این روزها میبینیم به زودی این چالش میان طرفداران همه با هم، و دنبال کنندگان همسرشتها به هم، با ناکامی استدلالی از طرف یکی از دو گروه به سامان و پایان میرسد.
پاسخی بگذارید